سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیلی بد است که یک نفر -مثلا من- روز مادر را چند روز بعد در وبلاگش تبریک بگوید؟

آخر وقتی آدم مطمئن است که مادرش وبلاگش را نمی‌بیند، به چه دل‌خوشی‌ای باید توی وبلاگش بگوید «مادرم روزت مبارک!»

ولی بی‌خیال بهانه‌های دل. به همه‌ی آن‌هایی که حتا یک لحظه طعم مادر بودن را چشیده‌اند؛ و ایضا آن‌ها که طعم زن بودن را؛ باید بگویم به‌تان حسودی‌ام می‌شود که روز ولادت پاره‌ی تن رسول‌الله، روز شما نیز هست.

گوارای‌تان.


نوشته شده در  پنج شنبه 87/4/6ساعت  1:55 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

درست است. نمی‏توانم دقیق بگویم چند شنبه بود و روز چندم از چه ماه کدام سال بود. بله! این‏ها را نمی‏توانم بگویم. گرچه شاید خیلی مهم باشند. درست است اما دلیل نمی‏شود تک‏تک‏شان را به یاد نداشته باشم. تک‏تک لحظه‏ها را. حتا می‏توانم بگویم در آن لحظه‏ها رویم به کدام سو بود. و می‏توانم بگویم هر بار ناخن‏هایم بلند بودند یا کوتاه.

هر چه بود خیلی کم بود. نمی‏گویم به اندازه‏ی انگشتان دو دست هم نبود. بیش‏تر از این‏ها بود. گرچه همه‏شان را به یاد دارم اما تنها حسرت‏شان است که مانده. بارها شده است در تنهایی خودم یا در انتهای ذهنم دست‏هایم را باز کرده‏ام. آن‏چنان باز که دنیایی را در خود راه بدهد. اما...

بعضی حرف‏ها چه نگفتنی‏اند.


نوشته شده در  شنبه 87/2/28ساعت  10:29 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

شاید باید خودم این‏قدر معرفت داشتم که نامه بنویسم و درد دلم را با تو بگویم؛ اما هر چه بود این دعوت انگیزه‏ام برای نوشتن این نامه بود.

شاید فکر کنی بعد از این همه سال که خواسته‏ام نامه بنویسم، می‏خواهم بنشینم و شکوه کنم و از تو بشنوم که حرف‏هایم درست است و آن‏ها اشتباه کرده‏اند و از این دست حرف‏های گفتنی و شنیدنی. شاید هم گمان کنی آماده‏ام به چند خط بعد برسم تا هر چه از دهنم در می‏آید بگویم؛‏ به همه‏ی آن‏هایی که من فکر می‏کنم به خطا رفته‏اند.

نمی‏خواهم و نمی‏توانم بگویم آن‏هایی که فیلم فتنه می‏سازند و کاریکاتورهای توهین‏آمیز طراحی می‏کنند مسیحی نیستند و این‏ها؛ همان‏گونه که نمی‏توانم بگویم آن‏ها که به ادعای کاریکاتوریست‏ها و فیلم‏سازهای تروریست‏شناس! تروریست‏اند، مسلمان نیستند.

می‏دانم یک مسیحی می‏تواند یک مسیحی ِ پایبند باشد و در همان حال کاری کند برخلاف مسیحیت؛ همان‏گونه که یک مسلمان پایبند به اسلام، می‏تواند کاری خلاف اسلام و اعتقادات خود انجام دهد.

وقتی کسی اشتباهی می‏کند، -نمی‏دانم بگویم وظیفه یا حق- دست‏کم اقتضای انسانیت این می‏شود که دوستانه و صمیمانه اشتباه گوشزد شود؛ گرچه هیچ توقعی نیست نتیجه‏ی قطعی بگیریم؛ اما مشکلی که هست، این است که خیلی از این حرکت‏های ناهنجار، دست‏کم مشکوک به برنامه‏ریزی هماهنگ و سازماندهی‏شده هستند. فکرش را بکنید وقتی در مدت یک سال بارها و بارها شاهد توهین، بی‏حرمتی و رفتار ناهنجار باشیم چه برداشتی می‏شود کرد؟ آن هم نسبت به یک مذهب؛ و یک شخصیت؛ که دست‏کم مورد توجه یک میلیارد نفر انسان است.

می‏دانم تو هم اگر زنده بودی، شاید نمی‏توانستی کاری بکنی؛ یا صلاح نمی‏دیدی کاری بکنی یا دست‏کم کار برجسته‏ای بکنی. چرا که جهان امروز پر شده است از دورویی و بی‏رحمی. بعضی می‏گویند حال که آن‏ها فلان آیه از قرآن کریم را بهانه‏ی متهم کردن اسلام و مسلمانان به تروریسم می‏دانند و ادعای خود را تبلیغ می‏کنند، ما هم همین کار را درباره‏ی متون دینی آن‏ها انجام بدهیم. من که فکر نمی‏کنم راه درستی باشد. آخر به نظر من مشکل اساسی از جای دیگری است.

آن‏ها می‏خواهند بدون فهم اصیل از دین، از برخی منابع و متون دینی برداشت‏هایی بکنند که کم‏تر مسلمانی آن‏چنان نتیجه‏ای می‏گیرد. درست است که بعضی احکام و بعضی قضاوت‏ها در هر مرام و مسلکی باشد قابل توجیه نیست.

خیلی حرف‏ها هست که در این‏چنین مواقعی به ذهن انسان می‏آید اما خب. فکر می‏کنم زدنش در این نامه نیازی نباشد. داشتم به این فکر می‏کردم که شاید بهترین و مناسب‏ترین راه برای قضاوت برون‏دینی درباره‏ی ادیان و مذاهب، رفتار تاریخی پیروان آن مذهب یا دین باشد؛ چه دین تحریف شده یا ساختگی یا ادیان اصیل و شناخته شده.

نیازی به یادآوری جنگ‏های صلیبی نیست؛ نیازی حتا به یادآوری حمله‏ی فراقاره‏ای امریکا به عراق آن‏هم به نام مسیحیت نیست. نیازی به یادآوری هیچ چیز نیست. حتا همین‏ها را هم که گفتم زیاد بود.

تو پیامبر خدایی و همه‏ی لحظه‏های زندگی بشر پیش روی توست. درست است در میان مسلمان‏ها قبیله‏هایی هم‏چون القاعده و سلفی‏ها و وهابی‏ها هستند که بیش‏تر مسلمان‏ها، آن‏ها را خارج از دین می‏دانند. درست است بعضی مسلمان‏ها کارهای ناشایستی کرده‏اند؛ اما مسلمان‏ها ثابت کرده‏اند شرافت و نجابت‏شان باعث می‏شود اگر مسلمانی به خطا رفت، از کار او ابراز برائت کنند؛ اما تو هم می‏بینی امروز جهان مسیحیت نشسته‏اند و واکنش موثری در برابر رفتار غیراخلاقی و حتا سازمان‏یافته مسیحیان ندارند.

حرف زیاد است. دنیای امروز آن اندازه بی‏رحم و بی‏منطق هست که حرف حق شنیده نشود؛ اما این قاعده را هم فراموش نخواهیم که «حق ستاندنی است».

شرمنده درد دل‏هایم طول کشید؛ و شرمنده‏تر از این‏که حرف‏هایم پراکنده بود. آدم که گوش شنوایی پیدا می‏کند، یادش می‏رود باید منظم حرف بزند.

فکر می‏کنم این‏ها هم می‏خواهند برایت نامه بنویسند و درد دل بگویند؛ یا شکوه کنند؛ یا هر سخن دیگری.

بهارستان، تهانی، پاسخ‏گویی، حوریب، بازگشت به خویشتن، لعل سلسبیل، نرگس‏دان، در هوای دوست، سلام آقا و آخوندها از مریخ نیامدهاند!


نوشته شده در  چهارشنبه 87/1/14ساعت  6:41 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

همیشه ابا کرده‏ام از نقل یک یا چند حدیث مستقل؛ چرا که حدیث‏ها حتا اگر اخلاقی و ریز باشند، نیاز به تفقه و پردازش فقهی دارند و به راحتی نمی‏توان به یک حدیث استناد کرد یا آن را حتا نقل کرد؛ دست‏کم من سعی کرده‏ام این کار را نکنم.

نویسنده‌ی وبلاگ دستنوشته‌های یک کج ومعوج 16+1=17 ساله لطف کرده‌اند و بنده را نیز در میان لیست دعوت خویش جای داده‌اند؛ به دلیل توضیحی که در سطر اول دادم،‌ از اجابت دعوت ایشان امتناع کردم اما وقتی لطف کردند و تشریف آوردند، دیگر نشد طفره بروم.

به هر حال باز هم به دلیل همان چیزی که در سطر اول گفته‌ام، مایلم تنها یک حدیث از پیامبر عظیم الشان اسلام، فخر کائنات حضرت محمد مصطفا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم را نقل کنم؛ که آن هم حدیث 274 کتاب جهاد با نفس است.

اصل حدیث این‌گونه است: لَو کَانَ الرِّفقُ خَلقاً یُریَ مَا کَانَ مِمَّا خَلَقَ اللهُ شَیءٌ اَحسَنَ مِنهُ. ترجمه را هم از همان جا نقل می‌کنم: اگر مدارا مخلوقی بود که دیده می شد؛ هیچ مخلوقی از مخلوقات خدا از او نیکوتر نبود.

پیامبر اکرم سخن نگفته‌اند و پند نداده‌اند مگر برای بهتر شدن رفتارهای بندگانی چون ما. شخصا از همین لحظه سعی خواهم کرد بیش از پیش بتوانم به این پند نبوی عمل کنم. خدایا! خودت کمک کنی مگر.

دعوت می‏کنیم: بهارستان، مهدی، سوتک، مظاهر، آهستان و بازگشت به خویشتن. می‏نویسید؟

 


نوشته شده در  یکشنبه 86/12/19ساعت  2:34 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

برای پیشبرد مقاصد خودمان نباید از سلاح برنده دین و تبلیغات مذهبی استفاده نمود. چون اگر با شکست مواجه شویم، ‌اعتقادات مردم متزلزل می‌شود.

سیدحسن مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، علی مدرسی، تهران 1366، ج 1.


نوشته شده در  دوشنبه 86/11/22ساعت  1:33 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

آفتاب روزهای شریف و عزیز، انگار با آفتاب روزهای پیش و پس از آن، از آفتاب تا ماه‏تاب توفیر دارد...

شک ندارم که آفتاب غدیر حتا با آفتاب عید قربان هم به قاعده‏ی تفاوت آفتاب و ماه‏تاب توفیر دارد...

حتا دل ما... ؛ حتا دل گناه‏کار ما؛ که در این روزها دست‏کم می‏تواند از توفیر طبیعی و ذاتی این روزها لذت ببرد. شاید این هم یکی از جلوه‏های رحمت عام باشد...

چه نگاه فایده‏محور و لذت‏گرایانه‏ای!

خدایا! به دل ما بفهمان که فرصت‏های نزدیک شدن به تو را از دست ندهد.


نوشته شده در  جمعه 86/10/7ساعت  12:19 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

چند روزی است چشمانم به سرزمین حضور تو بیش‏تر خو گرفته است؛‏ می‏بینی که!

هر بار بدنم را کنار مزار تو یافتم؛ هر بار آن گنبد همچون آفتاب از دور به چشمانم می‏آید، تو هم می‏آیی. هر بار کفش‏هایم را از پای درآوردم با خودم گفتم آمده‏ای این‏جا تا اندکی نور بیابی؛ برای روشن کردن شب تار زیستنت. با خودم گفتم کاش می‏شد به احترام این وادی هم‏چون طور کفش‏ها را همان ابتدای این شهر از پای درآورد.

تو که یادت هست؛ به خودم می‏گویم؛ اما سبک نوشتن‏اش خطابی است. یادت هست آن روزها وقتی دلم تنگ می‏شد خود را کنار تو می‏یافتم؟ یادت هست چگونه نشستن در جوار نگاه تو به قلبم؛ نه! به وجودم آرامش می‏داد؟ تا این‏جایش را من خوب به یاد دارم. به یاد دارم با چه لذتی به زیارت نگاهت می‏آمدم؛ با چه شوقی غم و دردم را در سرزمین حضور تو از خودم دور می‏کردم.

تا این‏جایش را من یادم هست؛‏خوب خوب. دلم نمی‏خواهد بگویم یادش به خیر. تا معنایش این باشد که امروز دیگر از آن خبرها در دل و جانم نیست. اما چاره‏ای نیست. باید بگویم؛ تا بدانی که حسرت آن روزها را می‏خورم؛‏ یادش به خیر.

آن روزها که هیچ چیز نمی‏توانست آرامم کند گذشته است؛ گرچه فکر می‏کردم نشستن در کنار تو بتواند همه وحشتم را برباید. آن روزهای سخت و ... گذشته است؛ اما باز هم نیازمند توام. نیازمند حضور مادرانه تو؛ نیازمند دستان تو؛ دستان مهربان و دلسوز تو. یادت هست گلایه‏هایم را؟ یادت هست.

شاید آن‏چنان مهم نباشد که نام طهورایی‏ات معصومه است؛ حتا شاید مهم نباشد که از دامن کدام مادر و کدام پدر تربیت یافته‏ای. اما آن‏چه مهم است؛ دستان توست. دستان یاری‏گر و قدسی‏ات.

می‏بینی که!‏ نیازمند نگاه مهربانی تو‏ام؛ مهربانی هم اگر نمی‏شود دست‏کم دل‏سوزی؛ گرچه می‏دانی و دستانت هم ...


نوشته شده در  جمعه 86/8/25ساعت  2:17 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

   1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]