سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قرار بود برای این جلسه، فیلم «باشو غریبه کوچک» را ببینیم. تا ساعت شش و نیم صبح مشغول مرتب کردن بایگانی تاریخی و موضوعی وبلاگم بودم. خوابیدم و ساعت 8 و نیم بیدار شدم. البته با صدای زنگ تلفن. مهدی بهرامی بود.

قرار بود غرق فیلم نشویم. یعنی انتظار استاد - علی‏رضا کتابدار کارشناس ارشد ارتباطات انسانی- این بود که به نکته‏های ارتباطی موجود در این فیلم توجه کنیم و آن‏ها را یادداشت کنیم. ناسلامتی به بهانه کلاس ارتباطات انسانی بود که داشتیم فیلم می‏دیدیم.

اوایل فیلم، تند و تند می‏نوشتم. از تلقی «باشو» نسبت به آتش و دود گرفته تا شیوه ارتباط «نایی جان» با دیگران. هر چه جلوتر می‏رفتیم؛ یعنی هر چه فیلم جلوتر می‏رفت، از فضای نوشتن نکته‏های مربوط به ارتباطات انسانی فاصله بیشتری می‏گرفتیم.

باشو عرب بود. شاید از عرب‏های خوزستان. نه باشو زبان گیلکی آن روستا را می‏دانست و نه آن‏ها زبان عربی باشو را می‏فهمیدند. برخلاف نظر اهالی روباشو غریبه ای کوچکستا که بیشترشان نایی جان را از نگهداری یک غریبه بر حذر می‏داشتند، نایی جان همه تلاش خودش را می‏کرد تا بتواند به باشو کمک کند.

جزییات داستان هر چه بود، نایی جان بالاخره توانست اعتماد باشو را جلب کند و به او بفهماند که نباید از او بترسد یا حتا فاصله بگیرد.

نایی جان تنور را روشن کرده بود. باشو هم با تلاش بسیار، سنگ آسیاب را به کنار تنور رساند. چشمانش که به تنور و آتش افتاد، لحظه‏های خمپاره و موشک و بمب را به یاد آورد. برای او آتش معنایی جز جنگ و ویرانی و بی‏کسی نداشت. همین‏طور صدای هواپیما.

در این میان، نامه‏هایی که گویی از سوی سرنوشت محتوم می‏آیند، جذابیت و اصالت بیشتری به دلسوزی‏های مادرانه نایی جان نسبت به باشو می‏دهند. نامه‏هایی که همسر نایی جان به فاصله بیش از بیست روز می‏فرستد. نایی جان هم البته نامه می‏نویسد. نایی جان سواد ندارد. از مرد همسایه برای نوشتن نامه کمک می‏گیرد. همیشه. در یکی از آن نامه‏ها حضور باشو را به همسرش اطلاع می‏دهد.

جواب نامه که می‏آید، پیرمرد همسایه آن را برای نایی جان می‏خواند. باشو هم از دور شاهد چهره برافروخته و نگران نایی جان می‏شود. نایی جان پیرمرد را از خواندن ادامه نامه باز می‏دارد. اما باشو ساعتی بعد نامه را از زیر حصیر بیرون می‏کشد و می‏خواند. باشو گریه‏کنان راه رفتن در پیش می‏گیرد...

قرار بود موقع دیدن به نکات برجسته ارتباط انسانی شخصیت‏های فیلم توجه کنیم. و البته بنویسیم. جلسه‏های پیشین وقتی استاد از فوق‏العاده بودن ارتباطات انسانی این فیلم سخن می‏گفت زیاد نمی‏توانستم باور کنم که قرار است اتفاق خاصی بیفتد. با خودم فکر می‏کردم اگر قرار باشد شخصیت فیلم بخواهد با بهره‏گیری از ارتباطات انسانی تغییری در رفتار کسی ایجاد کند، لابد فیلم، هندی خواهد شد و در یک لحظه همه سیاه‏ها تبدیل به سفید می‏شوند. اما در انتهای فیلم برایم مشهود بود که تاثیر ارتباطات انسانی این فیلم کاملا واقعی جلوه می‏کند و تصنعی یا کلیشه‏ای هم نیست.

دست‏کم باید سه‏چهار بار دیگر این فیلم را ببینم! 


نوشته شده در  دوشنبه 86/5/15ساعت  2:18 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

ناامیدی چیز بدی است. مخصوصا اگر کلی هم بهانه‏های جوراجور داشته باشد.

ناامیدی. واقعا چیز بدی است. مخصوصا اگر مجبور به تحمل فشار و خستگی باشیم که تنها راه باقی‏مانده، همان ناامیدی باشد. البته ناامیدی که راه نیست. نتیجه حاصل از توهم بی‏راهی است.

ناامیدی= نتیجه حاصل از توهم بی‏راهی. البته بعضی وقت‏ها هم ناامیدی تنها یک راه است برای خلاصی از افکار مزاحم. افکار مزاحمی که روز و شب و خواب و بیدار نمی‏شناسند و عین خیال‌شان هم نیست که تو با خودت عهد کرده‌ای ناامید نشوی.

البته خیلی هم به ناامیدی نباید بد و بیراه گفت. بالاخره ما آدمی‌زاد هستیم. اختیار هم داریم. باید بتوانیم همه ساحت‌های زندگی‌مان را مدیریت کنیم. حالا اگر بعضی وقت‌ها بی‌عرضه می‌شویم، به آقای ناامیدی هیچ ربطی ندارد.

امید البته چیز خوبی است. خوب که نه! خیلی خوب. از آن چیزهایی است که پیدا کردنش سخت است و به دست آوردنش لذت‏بخش.

البته این هم مهم است که به چه چیزی امید داشته باشیم و نسبت به چه چیزی ناامید باشیم.

در پایان تصریح می‏کنم که این چند جمله، هیچ ارتباط شکلی یا محتوایی با اختلال‏های دیوانه‏کننده این چند روزه‏ی موبایل‏های شرکت مخابرات ندارد.

برای سلامتی یکی از خدمت‏گزاران و پیش‏گامان انقلاب و نظام اسلامی دعا کنید. آیت‏الله مشکینی.


نوشته شده در  پنج شنبه 86/4/28ساعت  9:5 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

نوشتن درباره بعضی چیزها خیلی سخت است. آن‏قدر سخت که ساعت‏ها عقب می‏افتند، ساعت‏ها! بعضی وقت‏ها سخت‏تر می‏شوند. با خودت کلنجار میروی که ...

دنبال بهانه‏ای می‏گشتم تا لازم نباشد راست سراغ اصل موضوع بروم اما مهم نیست. مهم این است که ارزش زندگی به این است که احساس کنی امروزت بهتر از دیروز بوده است.

به شرطی امروزت از دیروز بهتر می‏شود که چیزی بیاموزی یا به چیزی برسی. آموختن بعضی وقت‏ها همان رسیدن است. در این میان، ممکن است ما از هر کسی چیزی یاد بگیریم. از هر کسی. بعضی وقت‏ها دیده‏ایم که ماشینی که از کنار خیابان عبور می‏کرده، به خاطر بی‏احتیاطی، باعث گِلی شدن شلوار کسی شده است و آنکه شلوارش گِلی شده است تنها اکتفا کرده است به گفتن اینکه:«چه خبرته؟!» از این می‏توان چیز جدیدی آموخت.

جای جای زندگی آماده و مهیای درس‏گرفتن ماست. در این میان، معلم، انسانی است چونان دیگر انسان‏ها. همه انسان‏ها وظیفه انسانی خود می‏دانند که اگر چیزی بلدند و شرایط یاد دادن دانسته‏های خویش به دیگران را دارند، دریغ نکنند.
و این همان خوی معلمی است. و این‏جاست که شأن معلم و هنر او نمایان می‏شود. معلم همه زندگی‏اش و همه لحظاتش را صرف رشد دادن دیگران می‏کند. چه بسا چیزهایی که خودش نیازی به دانستن آنها ندارد اما به خاطر وظیفه‏ای که بر دوش خود می‏بیند، بر خود لازم می‏داند که آن‏ها را بیاموزد و ...

شرافت و فخر معلمان به راه و روش پیامبر بزرگوار اسلام و پیامبران پیشین اوست. راهی صاف و هموار برای یافتن راه درست. مانند شهید مطهری که به حق، برای میلیون‏ها نفر راه روشن حقیقت و حقانیت بود.

یادش به خیر. سال‏های تحصیل در مدرسه راهنمایی، معلمی داشتیم که سال اول معلم هنر بود و سالهای دوم و سوم معلم زبان! همیشه به یادش هستم. همیشه. به یاد رفتار دوستانه، بزرگوارانه و پیامبرانه‏اش هستم. نمی‏دانم این‏روزها کجاست و چه می‏کند.

معلمان دیگری هم البته داشت‏هام و مدیون همه‏شان هستم. دبیر حسابان و جبر دوم و سوم دبیرستان را نیز همیشه دوست داشته‏ام گرچه بیش از 5 سال است که خبری از ایشان ندارم.

در دنیای وبلاگ‏نویسی میان وبلاگ‏نویسان نیز معلمانی داشته‏ام که مدیون رفتار و گفتارشان هستم. 5 تای‏شان را می‏توانید ببینید:

علی نعمت، معلمی که در این دو سه سال از نوشته‏های زیبایش، اخلاق بزرگوارانه‏اش و نیز از خودش چیزها آموخته‏ام. کلیک

خانم ناظم، یک خانم ناظم که در مدت کوتاه آشنایی با وبلاگ‏شان، بهره‏های فراوانی از جامع‏نگری و اعتدال ایشان برده‏ام. کلیک

حاج‏اقا فضل‏الله نژاد، که در مدت آشنایی‏ام با خود ایشان و وبلاگ‏شان، روزی نبوده است که از یاد کردن‏شان لذت نبرده باشم و چیزی نیاموخته باشم. بی‏اندکی اغراق. کلیک

سیدمحمدرضا فخری، از آن دست آدم‏هایی هستند که دلم خیلی زود برای‏شان تنگ می‏شود، گرچه وقتی ایشان را از نزدیک می‏بینم نیز نمی‏توانم احساس قلبی‏ام را ابراز کنم. کلیک

دکتر اکبر اجرایی، که از آن روزهای تابستان بعد از سال اول راهنمایی‏ام لحظه‏های آموختنم از ایشان آغاز شد. سال‏های دبیرستان هم. امروز نیز. کلیک

در میان این چند نفر،‍ جای چند نفر دیگر خالی است. بگذریم. راستی! هیچ ترتیبی در کار نیست. آن دو نفر اول رسما معلم هستند. بقیه هم ... . می‏توانستم به ترتیب الفبا بنویسم اما سخت نگیرید.

معلم عزیزم! روزت مبارک


نوشته شده در  دوشنبه 86/2/10ساعت  10:37 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

می‏گویند در آن سال‏های دور، کسی که خواهان حکومت بر بخشی از یک کشور بوده است، سالانه پولی به حکومت مرکزی می‏داده و در محدوده تحت اختیار خویش سلطان بوده است.

به جز قوانینی از جمله کمک به حکومت مرکزی در جنگ‏ها و اعزام نیروی جنگی و مواردی از این قبیل، حاکمان ولایات مختلف وابستگی یا نیازی به حکومت مرکزی نداشته‏اند و تا حدود زیادی خودمختار بوده‏اند.

تعریف درست و کاملا علمی آن را نتوانستم پیدا کنم اما احتمالا تعاریف بالا، توصیفی از نظام ملوک‏الطوایفی یا همان فئودالیسم بود. نظام‏های فئودالی متعلق به قرون هفده و هجده هستند که با حاکم‏شدن نظام سرمایه‏داری و هم‏چنین پررنگ‏شدن حضور دولت‏های مرکزی در اداره امور، کم‏کم از میان رفته اند.

جایگاه قانون در نظام سیاسی جمهوری اسلامی، شاید در کشاکش سال‏های ابتدایی استقرار نظام اسلامی و هم‏چنین به دلیل تئوری‏های برخی دولت‏مردان، تا حدود زیادی تضعیف شده است.
انتصاب یک استاندار از سوی یک دولت، به معنای آن است که آن استاندار نماینده دولت مرکزی در آن استان است. همه فعالیت‏ها، شعارها و نقاط مثبت و منفی عملکرد یک استاندار نیز علاوه بر ثبت در کارنامه شخص استاندار، در کارنامه دولت نوشته می‏شود.

ادامه تزریق قدرت به شخصی که از طرف دولت منصوب می‏شود، به معنای رضایت دولت از کارهای اوست. عدم نظارت و بازخواست افراد منصوب شده از طرف دولت و هم‏چنین دفاع بی‏دلیل دولت از اشتباهات آن‏ها، به تدریج منجر به کم‏رنگ شدن اهداف دولت مرکزی و سلطان‏شدن افراد منصوب شده می‏شود.
شاید در اصطلاحات سیاسی، این شرایط را مصداق حکومت ملوک‏الطوایفی ندانند اما واضح است که شرایط مورد وصف، اعتبار قانون را به کلی از میان می‏برد و موجب بی‏اعتمادی مردم به حاکمیت می‏شود.

راه‏حل این مشکل، قدرت بخشیدن به دستگاه‏های نظارتی و قضایی و قانون‏مند کردن آن‏هاست. نه آن‏گونه که دستگاه‏های نظارتی هم با اعمال سلیقه و کم‏توجهی به قوانین، خود نیازمند یک نهاد نظارتی قوی دیگر باشد.

شاید ربطی به موضوع نداشته باشد اما چرا این‏روزها نیروی انتظامی برای انجام وظایف قانونی خود باید این همه توجیه کند و باز بخشی از ... معترض باشند؟ آیا به این دلیل نیست که تعطیل بودن بخش‏هایی از قانون اساسی و قوانین عمومی تبدیل به یک عرف مورد قبول شده است؟ 
نیروی انتظامی به جای این‏که توجیه‏های خویش را درباره تاخیر در انجام وظایف قانونی‏اش به اطلاع مردم برساند، مشغول توجیه‏های جالب و مسحور کننده برای راضی‏کردن زسانه‏ها به اجرای قانون است. فرافکنی. 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/2/6ساعت  11:1 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

دیشب با گوشی مشغول گوش کردن رادیو بودم.

شبکه‏های مختلف رو عوض می‏کردم تا یکی‏شون باب میلم باشه.
رادیو ‏جوان، رادیو ایران، رادیو معارف، رادیو فرهنگ و ...

خیلی شنیده‏ام که موعظه شنیدن به آدم نشاط می‏دهد. شنیده‏ام موعظه شنیدن انسان را شاد می‏کند و غیره.
شاید این حرف را زیاد نتوانسته‏ام باور کنم از عمق جان. اما یادم هست که بعضی وقت‏ها شیرینی احساسی که بعد از موعظه شنیدن دریافته‏ام، با هیچ شادابی و نشاطی قابل مقایسه نبوده است.

دیشب در میان عوض کردن کانال‏های رادیویی، گه‏گاه صدای سخن‏رانی یک روحانی توجهم را جلب می‏کرد اما از سر بی‏حوصلگی سراغ رادیوهای دیگر می‏رفتم.
بالاخره برگشتم سراغ همان سخن‏رانی و گوش کردم. خوابم هم می‏آمد. اما ارزش گوش‏کردن را داشت. تا آخر هم گوش کردم. کلی تلنگر بود و کلی هم دلم خوش شد از این‏که در میان این همه بالا و پایین پریدن و غیره، سببی ساز شد که اندکی موعظه شویم...

امروز سالروز شهادت سید مرتضی آوینی است. همو که رهبر فرزانه انقلاب، سید شهیدان اهل قلم خواندش...
سید مرتضی آوینی واعظی بود که گرچه هیچ‏گاه از پله‏های منبر بالا نرفت اما با کارش ملتی را موعظه می‏کرد.

نمی‏خواهم تعریف بی‏جا کنم اما یاد روایت فتح هیچ‏گاه از قلب مردمان ایران اسلامی پاک نخواهد شد. گرچه شهید آوینی فقط همان نبود که مردم در روایت فتح دیدند. شهید آوینی نویسنده بود. روزنامه‏نگار بود. نماینده تیپی از انقلابیونی بود که گرچه نگاه هنری داشتند اما هنر را ابزاری در جهت اهداف انقلاب می‏دانستند.

و این‏گونه است که شهید آوینی یکی از نمادها و شاخصه‏های اصلی هنر انقلاب اسلامی است.

در این میان نکته‏ای که اصلا به آن توجه نشده است، درافتادن مسئولان فرهنگی و سیاسی با امثال شهید آوینی است، البته در زمان زنده‏بودن‏شان. همین. شاید بعضی از همین‏هایی که امروز قرار است در فلان همایش و بهمان سمینار، غزل عاشقانه «چرا رفتی مرتضی جون» سر دهند، روزهای زندگی‏اش امانش را بریده بودند و ...

امروز هم هستند آوینی‏ها و سنگ‏اندازها...
آوینی رفت و چه خوب رفت. امروز را نیز دریابیم...


نوشته شده در  دوشنبه 86/1/20ساعت  2:8 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

استان فارس به زودی میزبان رییس‏جمهور خواهد بود.

مهم نیست که رییس‏جمهور در زمان رقابت‏های داغ انتخاباتی یک بار پیش از دور اول رای‏گیری و یک‏بار نیز پیش از دور دوم رای‏گیری به فارس رفته است اما استان فارس جزء آخرین استان‏هایی است که ...

این‏ها اصلا مهم نیست.
درباره برنامه‏های سفر چیزی نمی‏دانم. اما می‏دانم که یکی از اهداف اساسی این سفرها، رودررویی بی‏واسطه مسئولان با مردم است که هدف مبارکی است.

یکی از شهرستان‏های استان فارس لامرد است. شهرستانی با جمیتی حدود 60 هزار نفر. دارای آبی شور، زمینی غیرحاصلخیز و هوایی خشک. مردمی انقلابی و شهیدپرور.

در حدود هشت ماه پیش، با جمعی از دوستان دانشجو به حضور فرماندار شهرستان لامرد رسیدیم تا به گمان خودمان هم‏اندیشی کنیم و درباره مسایل فرهنگی محل ماموریت آقای جعفری با ایشان صحبت کنیم.
محمد جعفری گرچه چند سالی مشاور دبیرستان‏های شیراز بوده است اما شاکله شغلی‏اش، ساخت و ساز خانه است. همان بساز بفروشی.
در انتخابات ریاست جمهوری طرفدار سرسخت و معروف جناب آقای هاشمی بوده است. اکنون نیز از از این‏که بین هاشمی و احمدی‏نژاد، اولی را انتخاب کند ابایی ندارد. از این گذشته از گفتن اختلاف دیدگاه و نظر خود با رییس‏جمهور و شعارهای او هم ابایی ندارد.
گزارشی که همان‏روزها نوشتم. کلیک کنید

نماینده مردم لامرد در مجلس شورای اسلامی، روزگاری دبیر بینش‏اسلامی‏ام بود. یادش به خیر. خیلی دوستش داشتم. اما حالا ...
از قول خودش همه سلول‏های بدنش، فرهنگی‏ست. اما تا دو سال اول مسئولیتش در مجلس شورای اسلامی باز هم از قول خودش هیچ خدمتی برای فرهنگ موکلانش انجام نداده است. 

نماینده ولی فقیه در شهرستان لامرد و هم‏چنین امام جمعه شهر لامرد، حجةالاسلام والمسلمین شهیدی هستند که هم‏زمان نمایندگی ولی فقیه در اداره جهاد کشاورزی شهرستان و هم‏چنین ریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحد لامرد را به عهده دارند. خانواده ایشان ساکن شهر مقدس قم هستند و حاج‏آقای شهیدی هم یکی از امام‏جمعه‏های پروازی جمهوری اسلامی هستند.

اما اصل مطلب.
سهم مردم لامرد از مسئولان حکومتی همین است. فرمانداری که به شعارهای دولت هیچ اعتقادی ندارد ...

گروه‏هایی در لامرد هستند که شدیدا در پی تعویض فرماندارشان هستند اما تاکنون که راه به جایی نبرده‏اند. گروه‏هایی هم هستند که به رغم اطمینان‏شان از نادرست‏بودن انتصاب محمد جعفری به عنوان فرماندار، به دلایلی از انتقال این موضوع به مسئولان رده بالا امتناع می‏کنند. معاونان استاندار فارس هم که ...

فعلا همین قدر کفایت می‏کند. 
اما سخنم با دولت دکتر احمدی‏نژاد:
60 هزار نفر از مردم این مملکت در شهرستان لامرد زندگی می‏کنند. ریاست محترم جمهوری و وزرا و معاونان رییس جمهوری همگی خادمان این مردم نیز هستند. اما برای اجرای شعارهای دولت در هر جایی باید فردی را مامور کرد که دست‏کم به شعارهای دولت فحش ندهد. تهاجم فرهنگی را کشک نداند. حمایت دولت از نهادهای خصوصی ترویج شعایر اسلامی را تخلف از وظیفه دولت نداند. و هزار موضوع دیگر که لزومی به بیان آن‏ها نیست.

همه ‏آن‏چه در شهرستان‏ها و حتی روستاهای این کشور بر ملت می‏رود، تحت مسئولیت شماست. اگر از ناهماهنگی مسئولان با اهداف دولت بی‏خبرید، نهادهای نظارتی از جمله دفتر بازرسی ریاست جمهوری را اصلاح کنید. اگر هم خبر دارید و دست روی دست گذاشته‏اید تا آب و هوا فرجی کنند، الامر الیکم.

دولت‏مردان خدوم و عزیز!
داشتن مسئولینی معتقد به آرمان‏های انقلاب، حق همه مردم ایران است. سهل‏انگاری در انجام وظیفه به هر توجیهی که باشد، دست‏کم سر پل صراط خودش را نشان خواهد داد.

مطمئن باشید مردم مؤمن و انقلابی لامرد در انتظار پایان ماموریت محمد جعفری فرماندار فعلی لامرد هستند.

گفتگویی در پارسی‏یار پیرامون سفر هیئت دولت به استان فارس
کلیک کنید


نوشته شده در  پنج شنبه 86/1/16ساعت  5:0 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

با بعضی‏ها اختلاف دیدگاه دارم. با بعضی دیگر اختلاف مبنا دارم. با بعضی دیگر، اختلاف در بعضی از مبانی معرفتی دارم. به همه این دارم‏ها، اضافه کنید داری، دارد، داریم، دارید، دارند.

مثال می‏زنم.
به نظر من اگر یکی از دولت‏مردان اشتباهی بکند، باید گفت و گفت و گفت تا دیگر از آن اشتباه‏ها تکرار نشود. زیاد اخم‏های‏تان را به هم فرو نبرید. دلیلم این است که آن وزیر یا هر کاره دیگری، کارش را در معرض دید هزاران روزنامه و خبرنگار و خبرساز و جاعل خبر و چهل‏کلاغ‏کننده خبر و امثالهم انجام می‏دهد. خودش هم می داند که پیش چشم همه، این اشتباه را مرتکب می‏شود. انتقادکنندگان فقط نقش آن پسربچه‏ای را بازی می‏کنند که لخت بودن پادشاه را تذکر داد. انتقاد اصولی و آدمی‏زادی نه تنها اشکالی ایجاد نمی‏کند بلکه فواید زیادی هم دارد.

در آن فرض که من با طرف مقابلم اختلاف در مبانی معرفتی داشته باشیم، طرف مقابل من -که مثل خود من طرف‏دار دولت وقت است و مثلا دوست هم هستیم-، از هرگونه انتقادی به دولت ابا دارد و حتی اگر اشتباه فاحشی هم ببیند، به بهانه جلوگیری از تضعیف دولت اسلامی و نیز دلایلی دیگر، به خود اجازه انتقاد یا حتی توصیف شرایط موجود را نمی‏دهد. 

بیشتر توضیح می‏دهم...
برای من هیچ اشکالی ندارد که درباره رنگ روسری خانم‏ها در وبلاگم بحث کنم و حرف بزنم. از نظر من اشکالی ندارد که درباره رکود در عسلویه، گرانی‏های بی‏مزه و اساسا هر موضوع دیگری حرف بزنم. برای من هیچ اشکالی ندارد که بگویم به حقانیت زیارت عاشورا از عمق جان معتقدم. تنها شرط من برای نوشتن این است که نوشته‏ام خلاف قانون اساسی و عرف اخلاقی جامعه نباشد. برای من حتی وجوه دیگر عرف جامعه هم ارزشی ندارد.
به نظر من اگر آقای مشایی رفتار لوسی داشته باشد و به نوعی سبب وهن دولت باشد، گفتن این نکته هیچ اشکالی ندارد. چون رفتار لوس را همه دارند می‏بینند، بنابراین توصیف آن رفتار هیچ مشکلی ایجاد نمی‏کند. هیچ مشکلی. بلکه باعث می‏شود مقصد انتقادشونده ترکستان نشود...

این مثال‏ها فقط مثال بودند.
جالب آن‏جاست که طرف مقابل، انتقاد به گروه‏ها، جناح‏ها و دولت‏های غیر از فلان گروه و جناح و دولت را وظیفه خود بداند...

بگذریم.
این اختلاف در مبانی پایه چندوقتی است خیلی دارد اذیتم می‏کند. البته تا حالا سعی نکرده‏ام کسی را تکفیر کنم اما بالاخره...

می‏گویند: دغدغه دین و دینی داشتن خیلی خوبه ولی دقت کنیم که اینترنت یه محیط عمومیه و شاید درست نباشه هر بحثی بین ما مذهبی‏ها علنی باشه!!


نوشته شده در  دوشنبه 86/1/13ساعت  7:21 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]