سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگشتیم.

و این یعنی این‏که تمام شد. یعنی این‏که سهم‏مان همین بوده است.

شاید نتوانم یا فرصتش پیش نیاید یا اصلا لزومی نبینم که از خاطرات این چند روزه بگویم. شاید حرفی از معراج شهدا و آن شهید تازه از زیر خاک درآمده نزنم. شاید نگویم که سرزمین شلمچه، آن‏جا که کربلای ایران است و نزدیک‏ترین جا به کربلا، چه طراوتی داشت و چه رنگ و بوی ... .
شاید هیچ حرفی از قتلگاه فرزندان خمینی در فکه و هویزه نزنم.

و هزار شاید نگویم دیگر ...
اردوی جنوب خیلی خوب بود. خیلی. مخصوصا با وجود بعضی‏ها که وقتی از ما جدا شدند، عزا گرفته بودم. مهم نیست.

زندگی عادی من، از سرزمین‏های افکار و آرمان‏ها و کارهای شهدا و امام‏شان خیلی دور است. خیلی. خیلی باید خدا را شکر کنم که کسی پیدا شده است و دست مرا گرفته است و در میان سرزمینی رها کرده است که روزها و شب‏هایش به عبادت و عبودیت گذشته است. زیاد نمی‏خواهم روضه بخوانم اما همین را بگویم که دست‏های کسی که مرا از این زندگی ... چند روزی به قلب زمین برده است، می‏بینم.

شاید فرصتی برای شرح مفصل یا حتی اجمالی این چند روزه پیش نیاید اما یقین دارم که شهدا کار خودشان را کرده‏اند و تاثیر کارشان در نوشته‏ها به چشم خواهد آمد.

سال نو مبارک


نوشته شده در  سه شنبه 85/12/29ساعت  9:31 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

آدم توداری هستم. در مسایل شخصی هم کاملا محافظه‏کارم. معمولا حس درونی‏ام از چهره‏ام قابل تشخیص نیست.

بعضی وقت‏ها که عصبانی می‏شوم و نمی‏توانم جلوی عصبانیتم را بگیرم،‏ به روایت دوستان و ایضا قضاوت خودم، خیلی غیرقابل تحمل می‏شوم و تا حد زیادی هم باعث رنجش اطرافیان.

یکی از این موارد، دیشب بود. با مظاهر و غلام‏علی مشغول انجام کاری بودیم که باید عجله‏ای انجام می‏شد. خسته بودم و کمی هم بی‏حوصله. تلفن هم که قوز بالا قوز. هر روز به یک مرض خاص دچار می‏شود. خلاصه آن عصبانیت لوس و بی‏مزه سر و کله‏اش پیدا شد و ...

تا امروز چند نفری را با همین عصبانیت بی‏مزه و لعنتی آزرده‏ام بدون آن‏که هیچ خصومت یا مشکلی با آن‏ها داشته باشم. بدتر آن‏که بیشترین سهم تحمل این اخلاق من بر دوش کسانی افتاده است که با من صمیمی‏تر بوده‏اند و به هیچ وجه راضی نبوده‏ام آزارشان بدهم.

البته می‏دانم که آن‏ها بامعرفت‏تر از این‏حرف‏ها هستند اما می‏خواهم بدانند که هر وقت دچار این عصبانیت کوفتی می‏شوم خودم بیشتر از آن‏ها اذیت می‏شوم. شاهد آن‏که چند بار عصبانی شده‏ام و به حامد گفته‏ام فعلا ساکت باشد تا چند دقیقه‏ای بگذرد و دوباره حالم خوب شده است.
آقای مدیر هم بابت بداخلاقی‏ها و لوس‏بازی‏های یک ساله و بیشتر،‏ ما را ببخشند و دعا کنند.

بگذریم...
بالاخره آخر سال است و خوبیت ندارد کسی از آدم دل‏خور باشد.

توی دل کسی نیستم،‏ علم غیب هم ندارم. فکر می‏کنم نویسنده وبلاگ سیم‏جین‏های اخلاقی هم از من رنجیده باشند که امیدوارم لطف کنند و از دعای خیر محروم‏مان نکنند. اگر کس دیگری هم از من رنجیده است،‏ ان‏شاءالله که عفو می‏کند در غیر این‏صورت ...


نوشته شده در  چهارشنبه 85/12/23ساعت  9:59 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

امشب به رسم همیشه،‏ روبروی ویترین یک کتاب‏فروشی، مشغول نگاه‏کردن به جلد کتاب‏ها بودم.

در میان آن‏ همه، کتابی بود که به چاپ یازدهم رسیده بود و من چاپ دومش را خوانده بودم. اسمش مهم نیست. صفحات زیادی از آن را با بغض خوانده بودم. چند روزی با آن کتاب زندگی کرده بودم. بدون غلو.

کتاب رمان بود. هفت‏کور،‏ یکی از شخصیت‏های آن کتاب بود،‏ بود که نه! بودند. چون هفت نفر بودند. هفت نفر که کور بودند و گدایی می‏کردند. آن‏ها در صفحه‏های اول کتاب در یکی از خیابان‏های تهران بودند. کنار خیابان به ردیف می‏نشستند و گدایی می‏کردند. با جملاتی خاص و کمی هم جالب. روش جالبی در گدایی داشتند. همیشه نفر آخر صف‏ تقاضای کمک می‏کرد. وقتی کسی کمکی می‏کرد،‏ نفر آخر خودش را از آخر صف به جلوی صف می‏کشاند و حالا دوباره نوبت نفر آخر صف می‏رسید. این‏گونه بود که صف هفت‏ گدای کور، جلو می‏رفت.

در فصل‏های انتهایی کتاب، هفت کور به فرانسه رسیده بودند. هفت کور جلو آمده بودند. هر بار که کسی کمکی به هفت کور کرده بود، آن‏ها به اندازه عرض شانه یک مرد جلو آمده بودند و بعد از چند سال، از اواسط خیابانی در تهران به خیابانی در پاریس رسیده بودند.

آن رمان،‏ بعضی وقت‏ها نکته‏هایی داشت که غیرواقعی بود اما به قول عطاءالله باورپذیر یا دست‏کم قابل تحمل بود. نمی‏خواهم درباره آن رمان اظهار نظر کنم. همین را بگویم که عالی بود.

در هنگام خواندن این‏که هفت کور در پاریس مشغول گدایی بودند، در ذهنم به نویسنده خرده گرفتم که چگونه می‏توان از این همه دریا و بقیه مانع‏ها چشم پوشید. بیشتر از این نیازی به توصیف نمی‏بینم.

اما اکنون می‏دانم که خیلی از مانع‏هایی که ما جلوی راه و خواسته‏مان می‏بینیم و به وجود آن‏ها یقین داریم، چیزی نیست جز محال بودن گدایی هفت کور در پاریس. 


نوشته شده در  دوشنبه 85/12/21ساعت  10:26 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

لوگوی همبستگی وبلاگنویسان مسلمان: سوره‌ی ما را آزاد کنید

گزارش تصویری
تجمع اعتراض‏آمیز روبروی
سازمان تبلیغات مثلا اسلامی


نوشته شده در  دوشنبه 85/12/21ساعت  11:25 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

حالم خوب است. دیشب بعد از مدت‏ها یک‏ربع به دوازده خوابم برد و ساعت پنج و نیم صبح با صدای آقا مرتضی بیدار شدم. امتحان امروزم هم به خیر و خوشی برگزار شد و نسبت به زحمتی که برایش کشیدم راضی هستم. مهم نیست. می‏خواستم بدانید که الان حالم بد نیست.

احساس می‏کنم این حق را داشته باشم که چیزهایی این‏جا بنویسم که کاملا به خودم مربوط است و شخصی شخصی‏ست. اما قول می‏دهم که بعد از این، از این ناپرهیزی‏ها نکنم.

مهم نیست که دقیقا چند وقت است که دارم توی این لجن‏ها ست و پا می‏زنم. مهم نیست اما محض اطلاع بیشتر از دو سال است. در این دو سال، یقینا و بدون حتی اندکی غلو، دو روز شاد ‏یا حتی آرام نداشته‏ام. نمی‏خواهم توضیح‏هایی بدهم که تولید سوال کند اما در این روزهایی که بر من گذشته است، درد تنهایی و بی‏کسی و غیره را چشیده‏ام، مزمزه کرده‏ام. همه لحظه‏هایم را در کنار تلاطم و لجن و بیزاری سپری کرده‏ام.

البته لحظات،‏ ساعات یا روزهایی بوده است که حکم یک مستی زودگذر برایم داشته‏اند اما چه فایده. هیچ.

اگر تنها باشی و همه کس و همه چیز دشمنت باشند، شاید تحمل‏کردنش راحت‏تر از این اوضاع باشد. یارو توی رویت اشک تمساح نمی‏ریزد که چقدر تو را دوست دارد اما با دو چشمت، شیطان درونش را می‏بینی که پرچم پیروزی را بر فراز دلش به اهتزاز در آورده است.

می‏دانم دارم حرف مفت می‏زنم اما حداقل خالی می‏شوم. این حرف‏ها هم در حد همان مستی‏های زودگذر است. همین بس است.
قابل تحمل نیست. کسی با بی‏شرمی تمام تو را به‏ترین و پرفایده‏ترین دوست خویش بنامد اما رفتارش به حسادت سگ‏های خیابانی مجبور کند. نمی‏دانم. خودم هم نمی‏دانم چطور توانسته‏ام این وضع غیرقابل وصف را تحمل کنم. خودم هم نمی‏دانم که چطور توانسته‏ام این همه وقت توی این منجلاب زندگی کنم و هنوز هم‏خوابگاهی‏ام نداند که ... .

دلتان نسوزد. به کسی هم فحش ندهید. من هم بی‏تقصیرم. اما من راضی هستم. خوشحال نیستم که توی این وضع هستم اما راضی هستم. این را هم می‏دانم که هر کسی دردهایی دارد و فکر می‏کند که هیچ‏کس به اندازه او درد نمی‏کشد. مهم نیست.

خاطره‏ای به ذهنم آمد که هر وقت به یاد می‏آورم بغض به میهمانی چشمانم گلویم می‏آید. حیف که نمی‏توانم این‏جا بنویسم. بعضی وقت‏ها می‏دانی که فلانی به انگیزه (مثلا) حسادت کاری می‏کند، دشمنی می‏کند، فرصتی از دستت می‏رهاند، چه می‏دانم. خیلی سخت است اما بالاخره تکلیفت مشخص است که با یک حسود طرف هستی. مشکل من این است که تکلیفم با خیلی‏ها مشخص نیست و مشخص ناشدنی است.

در حال نوشتن، مشغول شنیدن این بودم.
یک خواهش؛ با پندهایی از جنس این‏که: صبر خوب است و دنیا همین است و غیره آزارم ندهید. این‏ها را خودم از برم و معتقد هم.

همین
این رو یادم رفت بنویسم:
کرم‏داران عالم را درم نیست
درم‏داران عالم را کرم نیست


نوشته شده در  یکشنبه 85/12/20ساعت  2:4 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

هر کسی حق دارد آرمان‏هایش را فریاد بزند. تا زمانی هم که قانون را زیر پا نگذاشته است، کسی حق ندارد به او نگاه چپ کند. سزای تعرض به قانون را هم قانون مشخص کرده است.

امروز شاید هشتم مارس است.

ساختار نظام جمهوری اسلامی،‏ بر اساس احکام اسلامی شکل گرفته است. آن‏چنان که امام خمینی رحمةالله علیه فرموده‏اند، بر اساس فقه جواهری.

نمی‏خواهم زیاد توضیح بدهم اما تجربه ثابت کرده است که ارکان جمهوری اسلامی ایران به حدی از قوت رسیده است که نیازی به عقب‏نشینی از آرمان‏ها و اهداف خود نبیند. به علاوه نیازی هم به انجام اعمال غیرقانونی و یا حتی دارای شبهه قانونی از سوی نیروی انتظامی یا قوه قضاییه احساس نمی شود.

 تجربه ثابت کرده است که در طول سال‏های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی،‏ هر چه گروه‏ها و جریان‏های مخالف یا معترض فرصت جولان بیشتری یافته‏اند،‏ ارکان جمهوری اسلامی نیز مستحکم‏تر شده‏اند،‏ گرچه در یک بازه زمانی مشکلاتی را به وجود آورده‏اند.

 آن‏چه امروز مدعیان برابری حقوق زن و مرد فریاد می‏زنند،‏ با اطمینان تمام راه به جایی نخواهد برد،‏ چون صریحا با قانون اساسی و قوانین عادی جمهوری اسلامی در تناقض آشکار است. البته آن‏ها که جلوی خانه ملت جمع شدند، خواهان تغییر بودند.

 اگر فعالان سلسله‏ تجمع‏های این چند روزه را همان فعالان کمپین یک میلیون امضا برای تغییر در قوانین بدانیم،‏ این عبارت قابل توجه است که: ما امضاءکنندگان این بیانه خواستار رفع تبعیض از زنان در کلیه قوانین بوده و از قانونگذاران میخواهیم که نسبت به بازنگری و اصلاح قوانین بر اساس تعهدات بینالمللی دولت اقدام نمایند. واضح است که این‏گونه حرکت‏ها به دلیل آرمان‏گرایی بیش از اندازه،‏ قادر به جذب اعتماد عمومی لازم نخواهد بود و سرانجامی جز یاس نیروهای فعال نخواهد داشت.

البته واضح است که این‏گونه حرکت‏ها بی‏نتیجه هم نخواهد بود. با همه فشارهای اجتماعی، قانونی،‏امنیتی و ... که بر سر راه این فعالیت‏ها وجود دارد،‏ یقینا تغییراتی در نوع نگاه حاکمیت ایجاد خواهد کرد.

 نتیجه این‏که تجربه دوم خرداد و حتی تجربه‏های پیش از آن ثابت کرده است که حتی اگر فعالان کمپین یک میلیون امضا، واقعا بتوانند یک میلیون نفر را هم با خود همراه کنند،‏ به دلیل عدم وجود واقع‏بینی در اهداف و چشم‏اندازها،‏ شکست این جریان از یک‏سو باعث هرز رفتن انگیزه‏های همراهان این حرکت‏ها می‏شود و از سوی دیگر مانند پادزهری عمل می‏کند که با بهره‏برداری از سم ضعیف عدم واقع‏نگری به دست می‏آید و نتیجه آن خواه‏ناخواه تثبیت جایگاه ارکان حاکمیت جمهوری اسلامی و قانون اساسی و قوانین عادی خواهد بود.

جای تعجب است که سایت‏های خبری جالبی مانند ... و ... با جدیت تمام به کارشان مشغولند اما ... . این نوشته‏های سمت راست را ببینید.

به همه این حرف‏ها اضافه کنید این‏که تعداد امضا کنندگان این بیانیه بعد از 5 ماه هنوز به 4 هزار نفر نرسیده است.

در هر صورت این نکته را نباید فراموش کرد که فعالان فمینیسم در ایران، از دو حالت خارج نیستند؛ یا نسبت به الزامات اهداف‏شان اطلاعات کافی ندارند و یا این که وظیفه خود را اعتراض کردن می‏دانند حتی اگر اعتراض‏شان غیرقابل شنیدن باشد.


نوشته شده در  جمعه 85/12/18ساعت  6:31 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

دیشب نخوابیدم.

اگه می‏بینید خیلی خوش‏حالم، نتیجه بگیرید که دایی شده‏م.
من آدم رمانتیکی نیستم، خیلی هم دوست ندارم احساساتم رو بیرون بریزم، اما این یکی رو نتونستم. یعنی می‏دونید؟ خودم هم انتظار نداشتم این همه خوشحال باشم.

دیشب تا اذان صبح مشغول اس‏ام‏اس بازی با سیدکاظم بودم. سیدکاظم همون پدر خواهر زاده بنده هستن! نصف شبی تازه حس حرف زدن پیدا کرده بودم. هر کاری می‏کردم خوابم نمی‏برد. اما تا صبح خبری نشد.

سیدکاظم دیشب اسم فرزند هنوز متولد نشده‏ش رو گذاشته بود موسی. بهش گفتم بچه‏ت دختره. گفت امکان نداره.

امروز صبح که زنگ زد و خبر داد که بچه متولد شده، گفت که اسمش رو فاطمه گذاشته!
دیشب که داشتم توی راهروی خوابگاه قدم می‏زدم، با خودم فکر می‏کردم چطور ممکنه تولد یه بچه‏ای که هنوز متولد نشده، اونم با هزار و دویست کیلومتر فاصله، چطور می‏تونه این همه روی من تاثیر بزاره که نتونم بخابم. تا حالا همچین حسی نداشتم. حس قشنگیه. نمی‏دونم. بسه.


نوشته شده در  پنج شنبه 85/12/17ساعت  5:32 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]